دختر کلمانتین
نویسنده:
آناتول فرانس
مترجم:
ناصح ناطق
امتیاز دهید
در ایستگاه مولن از ترن پیاده شدم. شب سایه سیاه خود را بر آن سرزمین خاموش گسترده بود. تمام روز آفتاب گرم سنگین که درو کران دره (ویر) "آفتاب چرب" می نامند، بر خاکها تابیده بود و از زمین رائحه گرم و شدیدی بلند می شد. گویی عطر گل و گیاه به روی سبزه ها موج می زد. به خود تکانی دادم تا غباری را که بر اثر مسافرت طولانی در واگن بر سر و رویم نشسته بود، پاک کنم و بعد نفس عمیق و با نشاطی کشیدم.
جامه دان من با اینکه خدمتکار پیر آن را با زیر لباسهای زیاد و اسباب سفر متنوع پر کرده بود، به نظر من سبک می آمد و من مثل بچه های مکتبی با آن بازی می کردم. ای کاش می توانستم دوباره همان کودک دبستانی باشم ولی افسوس از آن روزی که مادر مهربانم مرا به مدرسه برد، تاکنون پنجاه سال گذشته است. خوب یاد دارم آنروز مادرم لقمه چرب و نرم و درشتی برای من درست کرد و شیره انگور زیادی به آن مالید و در سبد کوچکی جا داد و بعد دسته سبد را به بازوی من آویخت و مرا به پانسیون آقای دولوار برد...
بیشتر
جامه دان من با اینکه خدمتکار پیر آن را با زیر لباسهای زیاد و اسباب سفر متنوع پر کرده بود، به نظر من سبک می آمد و من مثل بچه های مکتبی با آن بازی می کردم. ای کاش می توانستم دوباره همان کودک دبستانی باشم ولی افسوس از آن روزی که مادر مهربانم مرا به مدرسه برد، تاکنون پنجاه سال گذشته است. خوب یاد دارم آنروز مادرم لقمه چرب و نرم و درشتی برای من درست کرد و شیره انگور زیادی به آن مالید و در سبد کوچکی جا داد و بعد دسته سبد را به بازوی من آویخت و مرا به پانسیون آقای دولوار برد...
آپلود شده توسط:
marjan daryayi
1399/12/09
دیدگاههای کتاب الکترونیکی دختر کلمانتین